کد مطلب:316742 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

به فریادم برس ای شاه بی یار


الا ای پیك معراج شهادت

همایون رفرف اوج سعادت



ترحم كن به حال زار عباس

ببین بر دیده خونبار عباس



كنون كز دست من افتاد شمشیر

زهر سو بسته بر من راه تدبیر





[ صفحه 153]





در این حالت كه چشمم پر ز خون است

به جسمم زخم تیر از حد فزون است



كنون كه دست در پیكر ندارم

به جز تو یاور دیگر ندارم



شتابی كن كه وقت همت توست

سرت نازم زمان خدمت توست



خلاصم كن از این انبوه لشكر

ببر در خیمه ها یك بار دیگر



سكینه منتظر از بهر آب است

ز سوز تشنگی بی صبر و تاب است



اگر من با تن محزون صد چاك

ز پشت تو فتادم بر روی خاك



به من یاری تو از بهر خدا كن

مرا بگذار و رو در خیمه ها كن



برو تا نزد نور هر دو عینم

سرور سینه ی زهرا حسینم



بگو سقای تو در خون طپان است

علمدارت اسیر كوفیان است



به فریادم برس ای شاه بی یار

نه آخر من تو را هستم علمدار





[ صفحه 154]





نه آخر من تو را میر و سپاهم

وزیر و محرم و پشت و پناهم



بیا بنگر غریب و خوار و زارم

گرفتار سپاه بی شمارم



مشو راضی كه من با حال افكار

شوم صد پاره از شمشیر كفار



بیا تا هست در تن نیمه جانم

خلاصی ده ز دست دشمنانم



ببر در خیمه جسم اطهر من

كه زینب خواهر غم پرور من



دم مُردن بندد چشم هایم

كشاند سوی قبله دست و پایم



اگر من كشته گردم ای برادر

به جز من چون نداری یار و یاور



یقین دارم كه زینب خوار گردد

اسیر فرقه ی كفار گردد



از آن ترسم كه از بیداد كینه

یتیم و دربدر گردد سكینه



كند شرح این بیان «ذاكر» دمادم

زند آتش به جان خلق عالم [1] .





[ صفحه 155]




[1] خزائن الاشعار، ص 205.